چرا انقلاب صنعتی در غرب اتفاق افتاد؟
مطلب ذیل از دست نوشته های شهید سید مرتضی آوینی است که تاکنون انتشار پیدا نکرده است. به مناسبت های گوناگون در آثار آوینی از رنسانس به عنوان یک پدیدۀ تاثیرگذار در تاریخ بشر یاد شده در حالی که کمتر به چرایی این پدیده پرداخته شده است . در این مطلب اشاره ای کوتاه به علت پدید آمدن انقلاب صنعتی در غرب به عنوان یکی از پی آمدهای رنسانس شده است . ظاهرن این مطلب ناتمام مانده و به همین جهت تا کنون انتشار پیدا نکرده. به هر حال نظر آوینی در همین مطلب ناتمام هم خواندنی است :
تاریخ هرگز مجموعهای از اتفاقات پراکنده و بدون ارتباط با یکدیگر نیست. سئوال مذکور ، سؤال از همه تاریخ است و برای جواب گفتن به آن نیز باید بر همه تاریخ یک جا نظرکرد.
چرا که هرگز نمیتوان یکی از مقاطع تاریخ را از مجموعه آن انتزاع کرد و آن را ، منتزع از سایر مقاطع و مجرد از کل تاریخ مورد بررسی قرار داد.
ورود در بحث های تاریخی بدون توجه به ماهیت تاریخ و چگونگی وقوع وقایع تاریخی راهی به حقیقت پیدا نمیکند.
فیالمثل پیدایش بورژوازی از لوازم اصلی وقوع انقلاب صنعتی و ظهور تمدن غرب است اما بورژوازی چگونه پدیدآمد؟ برای جواب گفتن به این سؤال باید مجموعه تحولات جامعه بشری را در طول تاریخ با توجه به ماهیت آن مورد بررسی قرار داد.
گسترش تجارت به تبع جنگهای صلیبی رواج اقتصاد پولی و شهرنشینی، حمایت پادشاهان از شهرنشینان در مقابل فئودالها با قوانین مأخوذ از حقوق رومی (امپراطوری روم)، جایگزین شدن امتیازات پولی به جای امتیازات اشرافی ـ آریستوکراسی و اشاعه افکار هرمانیستی به عنوان مبنایی برای ناسیونالیسم و .... مهمترین عواملی هستند که در تکوین بورژوازی عاملیت و ضرورت داشتهاند، و بررسی مجموعه این عوامل به معنای بررسی همه تاریخ است.
از یک سو، از همان آغاز باید در جستجوی علل هر یک از وقایع، همه تحولات تاریخی چند هزار ساله کره زمین را در یک نظر مرور کرد و از سوی دیگر علت حقیقی هیچ یک از وقایع را جز به مثابه جزئی از یک صیرورت کلی نمیتوان دریافت و معنای آن را جز با عنایت به ماهیت تاریخ نمیتوان ادراک کرد.
پس باید ماهیت تاریخ را بشناسیم و آغاز انجام و نحوه صیرورت آنرا دریابیم.
پیش از این در تعدادی از مقالات این مجموعه ـ که مع الاسف ماهها ما بین انتشار آنها فاصله افتاده است ـ به ماهیت تاریخ رجوعی هر چند مجمل و مختصر داشته ایم اما ضرورتاً از آنجا که نمیتوانیم خوانندگان عزیز را به مقالات گذشته ارجاع دهیم بازهم باید در کمال اختصار به این مهم بپردازیم.
مفهوم تاریخ با چگونگی خلقت عالم نسبتی مشخص و مستقیم دارد. عالم خلقت جلوه اسماء و صفات خداوند است و مشیت مطلقه او در یک فیضان دائم رحیمیت و از طریق قانونمندی و سنتهایی مقرر و محقق میگردد و بنابراین اعصار مختلف تاریخ، مظهر اسماء خداوندی هستند و وقایع هر عصر را باید با عنایت به آن اسم خاص ادراک کرد.
فیالمثل در آخرین عصر تاریخ که عصر اسلام و تحقق آن است، جلوه خدائی به کمال میرسد. در این دوره که مظهر همه ادوار دیگر تاریخ است و از نبی رحمت (ص) آغاز شده و به امام منتقم(عج) ختم میگردد، معنای آنچه که در ادعیه مأثوره به کرات مبنی بر اینکه رحمت خدا بر غضب او سبقت گرفته است [سبقت رحمته غضبه] به تمامی ظهور دارد. از وجود مقدس حضرت رسول اکرم (ص) تا آخرین جلوه کامل الهی یعنی حضرت حجت (عج) حضرات معصومین علیهم السلام نور واحدی هستند که در آغاز رحمت خدا ظاهر و غضب و انتقام او در بطن این ظهور پنهان است و در پایان یعنی در وجود امام منتقم (ع) غضب و انتقام او ظاهر و رحمتش در بطن این ظهور نهان است.
همه ادوار دیگر تاریخ لوازم و مقدماتی هستند که کرة زمین و جامعه بشری را به این کمال محتوم و مفروض برسانند و در این معنا تاریخ دارای کلیتی است که هر یک از اجزاء آن در مجموعهی دیگر اجزاء و با عنایت به کل آن شناخته میگردد.
از سوی دیگر خلقت در طول صیرورتی که از قوه محض تا فعلیت تام ادامه دارد محقق میشود و در طول آن «وجود» که نامحدود و مطلق است در چهره «ماهیات» که محدود و اعتباری و نسبی هستند ظاهر میگردد به عبارت دیگر تاریخ همین سیری است که از قوه به فعل طی میشود منتهی از آنجا که تجلی اسماء و صفات نامحدود و مطلق در حیات محدود و نسبی دنیا ممکن نیست تزاحم اتفاق میافتد اگر گفتهاند که دنیا دارای تزاحم است، بدین معناست. بنابراین لازم است که فرستادگانی از جانب آفریدگار عالم باشند که این تزاحم در جهت حاکمیت حق را حل کنند. و به عبارت دیگر، آن صیرورت کلی [از قوه به فعل] را در جهتی هدایت کنند که حق و عدالت در جهان اقامه گردد.
جاهلیت قبل از انقلاب همواره یک سنت الهی تاریخ است. تأسیس حکومت اسلام نیز از همین باب ضرورت دارد. چرا که اگر اسلام در جهان حاکمیت نداشته باشد، تزاحم در جهت حاکمیت حق حل نمیگردد و تنها قوای شیطانی وجود انسان به فعلیت میرسند. همه تاریخ عرصهای است که ماهیت انسان درآن ظهور و تجلی پیدا میکند انسان کامل که لاجرم در آخرین دوره تاریخ ـ از بعثت نبی اکرم(ص) تا برقراری حکومت جهانی عدل ـ جلوهگر میشود مظاهر کامل اسماء و صفات خداوند بزرگ است و بنابراین نهایتاً باز هم همه عالم جلو ه ذات الهی است.
صیرورت عالم امکان از نقص به سوی کمال ، در حقیقت حرکت تکامل تاریخ است اما چگونگی این تکامل؛ همان طور که در مقالات گذشته گفتیم در اندیشه شرقی بیان میگردد، اتفاق نمیافتد.
نخست آنکه حرکت تکامل تاریخ مطلق نیست یعنی نه این چنین است که امروز از دیروز و این ساعت از ساعت قبل کاملتر باشد بلکه باید برای تکامل، حرکتی ادواری و نسبی قائل شد و دیگر اینکه این تکامل لزوماً در جهاتی که غربیها تصور کردهاند ظهور و بروز ندارد. تکامل جهان، قبل از هر چیز یک حرکت جوهری است که در باطن اشیاء محقق میگردد اما همان گونه که رنگ رخساره خبر از سر ضمیر میدهد، لاجرم چهره و صورت عالم نیز از این حرکت باطنی متأثر میشود.
از یک سو باید برای تاریخ دورههایی طولی قائل شد و تکامل جوهری عالم را در نسبت آن دورهها با یکدیگر پیدا کرد. یعنی فیالمثل همة تاریخ حیات اسلام را از صدر تا پایان عالم، باید به عنوان دورهای واحد تلقی کرد.
دولت جهانی عدل که در پایان این دوره محقق میگردد، در حقیقت تحقق کامل نور محمدی (ص) است که در آغاز دوره، ظهور و تجلی پیدا کرده است. نسبی بودن حرکت تکاملی تاریخ را در همین مثال میتوان به خوبی جستجو کرد.
حرکت تکاملی تاریخ در طول این دوره اگر میخواست بصورتی خطی و مطلق اتفاق بیافتد، لاجرم ما بین بعثت رسول اکرم(ص) تا تحقق کامل اسلام که حکومت جهانی عدل باشد، نمیبایست هیچ گونه وقفه و فاصلهای بیاندازد، حال آنکه میدانیم سیر تحقق تاریخی نور اسلام هرگز آن چنانکه مورد نظر حضرت رسول اکرم (ص) بود اتفاق نیافتاد و بعد از رحلت رسول گرامی (ص) هر چند ظاهراً اسلام مرزهای جغرافیائی جهان را یکایک تسخیر کرد اما در درون این نفاق بود که حکومت میراند.
در یک نگاه کلی از صدر تاریخ اسلام تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، تو گویی تحقق تاریخی اسلام سیری نزولی را طی کرده است. از جنگهای صلیبی و از هم پاشیدن حکومت عثمانی این سیر نسبی که نزولی به سوی آخرین نقطه قوس نزول که تأسیس اسرائیل در قلب جهان اسلام باشد، شتاب بیشتری مییابد. تحقق خارجی این سیر نزولی را باید در نابودی مظاهر ایمانی حاکمیت شرک و کفر، اشاعهی فساد و عمومیت یافتن الحادی و مادیگرایی جستجو کرد. نطفه ظهور رنسانس که آخرین دوره این سیر نزولی است در جنگهای صلیبی است که پرورده میشود، با جنگهای صلیبی در ظاهر آخرین مظاهر اسلام نیز از چهره تمدن رخت برمیبندد و نخست مسیحیت کلیسایی و سپس در پایان قرون وسطی، تفکر عام الحادی با ظهور رنسانس در سراسر جهان اشاعه مییابد.
این سیر اجمالی را (که بعداً با تفصیل بیشتری مورد بررسی قرار خواهیم داد) حقیر به عنوان شاهدی بر ادواری بودن و نسبی بودن حرکت تکاملی تاریخ ذکر کردم. پایینترین نقطه این قوس نزولی تحقق تاریخی اسلام، تأسیس حکومت اسرائیل در قلب جهان اسلام میباشد. پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز نقطه آغازین قوس صعودی این تحقق تاریخی است و از این پس به روشنی میتوان پیشبینی کرد که این حرکت تا نقطه پایانی تحقق تاریخی اسلام یعنی حکومت جهانی عدل ادامه خواهد یافت.
دو نکته بسیار ظریف در این تحلیل وجود دارد. یکی این است که در طول دورههای نزولی تحقق تاریخی اسلام اگرچه ظاهراً رفته رفته مظاهر ایمانی از چهره تمدن رخت بر میبندد، اما در باطن امر به طور همزمان نطفه یک انقلاب، در جوهره تاریخ پرورده میگردد.
با عنایت به چگونگی تکامل تفکر سیاسی اسلام از دوره حاکمیت سیاسی عثمانیها تا ظهور چهره تابناک حضرت امام خمینی روحی له الفداء صیرورت تکاملی تفکر سیاسی اسلام به طور کامل مشخص است. در این سیر تاریخی اگرچه مظاهر ایمانی یکی پس از دیگری از چهره تمدن حذف میشود اما در عین حال در جوهره تاریخ رفته رفته، تفکر سیاسی اسلام برای یک انقلاب جهانی و حاکمیت دوباره بر کره زمین تکامل پیدا میکند. مظهر اکمل و اتم این تکامل فکری، حضرت امام(حفظهالله تعالی) است. ظهور ایشان در پایان قوس نزول، همچون ستاره قطبی است که با تاریکی شب تجلی مییابد و فرمایش نبوی «العلماء کالنجوم» را تفسیر عینی میکند.
یکی از سنن لایتغیر تاریخی که آفریدگار متعادل مقدر داشته این است که همواره انقلابهای الهی در تاریکترین اعصار جاهلیت (و به عبارت دیگر در پایینترین نقطه قوس نزولی تحقق تاریخ) اتفاق میافتد.
همه تاریخ هزاران رساله انبیاء میتواند و مویدی بر این حقیقت باشد که همیشه انبیاء در تاریکترین ادوار تاریکی حیات بشر، مبعوث گشتهاند. حضرات هود، صالح، لوط، ابراهیم، ایوب، شعیب(علیهمالسلام) آن چنان که از قرآن برمیآید همه در ادواری از تاریخ برگزیده شدهاند که بشریت از لحاظ تمدن و تمتع از نعمات ظاهری دنیا، در نهایت برخورداری و اقتدار بوده و لکن در پایینترین مراتب وجود انسانی خویش قرار داشته است.
در طول حیات پر برکت آخرین پیامبران خدا، حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص)، همین مطلب با روشنی بیشتری مستفاد است.