مرد فکر و فضیلت
مصاحبه با دکتر رضا داوری اردکانی*
مقدمه:
در فیلم های مربوط به تشییع پیکر شهید سیدمرتضی آوینی که دقت کنی، چهره های آشنای زیادی نظرت را به خود جلب می کنند. چهره های متفاوت به لحاظ سلایق و گرایشها که فکرش را هم نمی کنی بشود آن ها را زیر یک علم جمع کرد. در میان آن ها دکتر رضا داوری از همه شاخص تر است. هم سنش از سایرین بیشتر و هم حالش منقلب تر. شاید این تنها سند ثبت شده از این حالت فیلسوف تنهای دانشگاه تهران باشد که او را در حال گریستن چون ابر بهار نشان می دهد. آن روز که به محضر استاد رفتیم، بسیار شکسته تر از 17 سال پیش بود، اما هنوز هم وقتی سخن از شهادت سیدمرتضی آوینی گفتیم، چشمانش به نم نشست و رنگش برافروخته شد. استاد رضا داوری اردکانی، بیشتر از آن که خاطرات تفصیلی از مراوداتش با سیدمرتضی آوینی به خاطر داشته باشد، به توصیف اجمالی همدلی و همفکری خود با وی اشاره می کند، گویی که این «همدلی» ارزشمندترین یادگاری است که از «آوینی» برای او به یادگار مانده بود:
*آقای دکتر اگر بخواهید بهگونهای تفصیلی از شهید آوینی صحبت کنید بفرمایید مایلید از کجا شروع کنید؟
با این که سال ها نسبت به شهید آوینی ارادت داشتم، اما متأسفانه حشر و نشرمان با هم جز در سال آخر حیات شریفشان زیاد نبود. بنابراین خیلی نمی توانم در مورد ایشان به تفصیل صحبت کنم. آن چه می توانم بگویم این است که شهید آوینی در زمینه فلسفه و هنر صاحب فکر بود، قلم شیرین و روانی داشت و مطالب را به زبان شعر می نوشت. ایشان صاحب نظر و صاحب بصیرت بود، در کار مستند توانایی خاصی داشت و حضور ایشان در کارهای مستند هم مسلم و روشن است و کار ایشان را به خوبی می توان تشخیص داد. مسئله، مسئله انقلاب و آوینی است. قبل از انقلاب، شهید آوینی به ادبیات و سینما روی نیاورد. اگر هم روی آورد، اهتمام عمده آن را در فلسفه نمی گذاشت. بسیاری از فیلمسازان، ادیبان و نویسنده های ما اطلاعات فلسفی دارند و کتاب فلسفی مطالعه می کنند، اما به کار در زمینه فلسفه نمی پردازند. به هر حال انقلاب پیش آمدی بود که مسائلی را برای شاعران، نویسندگان و به خصوص اهل فلسفه مطرح کرد که چه به وجود آمده است و چه خواهد شد. کسی که نسبت به وضع موجود نظر انتقادی دارد، انتظار آن را می کشد که آن وضعی که متزلزل می بیند، به هم بخورد. این انقلاب نشانه شدت گرفتن بحران جهان موجود بود و عکس العملی بود در مقابل وضع جهان کنونی. من و شهید آوینی در اواخر حیات ایشان در مجله فرهنگ و زندگی بیشتر همکاری داشتیم. در حقیقت مدتی قبل از انتشار مجله فرهنگ و زندگی در دوران تهیه زمینه برای انتشار نامه فرهنگ بیشتر حشر و نشر داشتیم. چون کارهای عمده مجله را ایشان انجام می داد و خودش مجله را راه اندازی کرد. مواردی که من در ایشان مشاهده کردم، توانایی در راه اندازی کارها، سازمان بخشی و نظم دهی بود. آثار ایشان که خیلی کم در نامه فرهنگ منتشر شد، بیشتر در مجله سوره انتشار یافت. بعدها آثار دیگری هم از ایشان منتشر شد. این آثار بیشتر ناظر به تفسیر وضع جهان کنونی بود، اساسی ترین معنای این آثار این بود که جهان کنونی را تکنیک راه می برد، نه این که در این جهان عدل و داد و آگاهی نباشد، ولی این ها در راه تکنیک قرار می گیرد. این طور نیست که این ها در کنار تکنیک و توأم با تکنیک باشد. مشکلی که ما در فهم این معنا داریم، این است که به زحمت می توانیم فکر کنیم که تکنیک وسیله است؛ یا آن را خوب به کار می برند یا بد. اگر از آن بد استفاده می کنند، اشتباه می کنند و باید از تکنیک به خوبی استفاده شود. نظر شهید آوینی این نبود که مثلا تکنیک سوار بر ما شده و ما را دل بسته خود کرده یا ما به اتومبیل، اینترنت و... علاقه پیدا کردیم. خیر، این طور نیست. جهت سیر این جهان، جهت بسط تکنیک است؛ و اصل، تکنیک است. از دکارت که فکر جدید شروع شده این فکر، فکر تصرف در جهان و تغییر در جهان است. درست است که فکر تغییر جهان است برای قدرت بشر، ولی این قدرت بشر در تکنیک است. می دانید اگر بشر نبود، تکنیک نبود. ولی این بشر با تکنیک این بشر شده. نمی توان فکر کرد که بشر قدرت داشته و چون قدرت داشته، این شده. خیر، این طور نیست. بشر با تکنیک، با فکر تکنیک و با فکر کردن به کار این گونه شد. بنابراین ما یک بشری داریم که با اندیشه «لیس فی الدار غیره دیار» یک عارف و مرد خدا می شود و یک بشری هم داریم که با تکنیک مرد دانشمند می شود. این را تقبیح نمی کنم. بشری داریم که تمایل دارد دانشمند شود، مثلا انسان مهندس، انسان شیمیست، انسان کامپیوتر و یا انسان اطلاع رسانی است. به طور نمونه در آمریکا سلطان ارتباطات بیل گیتس است. شهید آوینی فکر می کرد باید برای غلبه بر این جهان اندیشید، یعنی باید برای نفوذ بر این جهان و شناخت این جهان و شناخت حقیقت این جهان، فکری کرد. در اواخر عمرش یادداشتی، مقدمه ای نوشت بر کتاب «عبور از خط». این کتاب خیلی حرف ها دارد و می توان در مورد آن بحث کرد. من در مورد کتاب عبور از خط، حرف ها و بحث ها دارم و گمان نمی کنم قضیه به آسانی آن باشد که نویسنده کتاب عبور از خط فکر می کرده. یعنی برآمدن از عهده این جهان آن چنان هم که او تصور می کرده، آسان نیست. دوران انقلاب فرق می کرده، وقتی انسان انقلاب را می بیند، فکر می کند در انقلاب کارها آسان می شود. من هم در آن زمان مثل شهید آوینی فکر می کردم که غلبه بر جهان نهیلیست، زمان غلبه بر نهیلیست به زودی فرا می رسد. ولی تجربه نشان می دهد این جهان با این که در پایان راه است، چندان قدرت دارد که به آسانی از پای درنمی آید و با مسائلی که خودش ساخته و خودش سلطان آن مسائل است از پای درنمی آید. جهان تکنیک با وسایل تکنیک از پای درنمی آید. یعنی هیچ قدرتی نمی تواند جهان تکنیک را با وسایل تکنیک (که وسایل تکنیک با جهان تکنیک فرق دارد) در هم بشکند. انقلاب روحی و معنوی چیز دیگری است. حالا اگر انقلاب روحی و معنوی در جهان چنان بسط پیدا کند که مردمان دیگری شویم، آزاد از تکنیک و آزاد از سلطه تکنیک، در این صورت، انقلاب بسط می یابد. این جهان از پای درمی آید. با سیاست می شود با آمریکا و اسراییل مبارزه کرد. می شود با امپریالیسم و استعمار مبارزه کرد، اما با سیاست نمی شود نهیلیسم و نیست انگاری را مغلوب کرد.
*آیا برداشت شما این است که شهید آوینی معتقد بود با سیاست می شود؟
بله، می شود که شما تردید نکنید اگر غیرممکن بود حرفش را هم نمی توان زد در این که در این کار می شود و شدنی است تردید نکنیم، این که چگونه و با چه وسایلی و کی می شود. آیا چشم انداز فروپاشی اش پیداست یا پیدا نیست، مسئله این هاست. 10 سال قبل از این که اتحاد جماهیر شوروی از هم بپاشد، این فروپاشی پیدا بود. یک بار به مناسبت دهه فرهنگ به همراه یکی از بزرگان سیاست در کنفرانس یونسکو شرکت کرده بودیم. تکلیف ما مشخص بود، ما نماینده جمهوری اسلامی بودیم. نماینده شوروی حرف هایی زد که من فکر کردم حرف نماینده ما در برابر آن کمرنگ است و کمتر دینی است و حرف های نماینده شوروی دینی تر است. او نماینده رسمی حکومت شوروی بود، نه این که الهی دان یا دانشمند باشد. افراد آن جلسه نماینده فرهنگی کشورهایشان بودند، ولی از طرف دولت رفته بودیم. نمایندگان آن جا، نمایندگان کشور خودشان بودند و به نام کشور خودشان حرف می زدند. آن سخن گفتن نماینده شوروی خیلی معنادار بود. مشخص بود که اتحاد جماهیر شوروی در حال از هم پاشیدگی است. آوینی با تأمل در جهان کنونی مشاهده می کرد که در این خلأ ایجاد شده و پیشامد انقلاب اسلامی او را امیدوار کرده بود. این انقلاب در نظر آوینی نشانه آن سست شدن بود. به این جهت فکر می کرد از این جا فروپاشی نظام تکنیک جهان کنونی که سوسیالیسم و امپریالیسم و کاپیتالیسم ندارد، نزدیک است و نوشته های ایشان گواه بر این است که معتقد بود که زود تحقق پیدا می کند. اگر به مقاله های سوره مراجعه کنید، در سرمقاله های سوره این امید را مشاهده می کنید.
*شما و شهید آوینی با هم در همین موضوع محاجه داشتید؟
ما با هم همدم و همزبان بودیم.
*آیا هیچ گاه صحبت هایتان به تلاقی نمی رسید؟ مثلا این که می گویید شما معتقدید زود می شود و من معتقدم زود نمی شود؟
این که زود نمی شود، امروز با 30 سال پیش تفاوت دارد. انسان ها را با 30 سال پیش با هم قیاس نکنید. آن روز انقلاب شده بود و تعبیر به زمینلرزه شده بود. انقلاب صدایی در جهان ایجاد کرد که همه جهان به لرزه درآمد، نگاه همه جهان متوجه این جا بود. بعضی ها معتقدند که ایشان در دو سال آخر به تدریج شک می کرد که با این انقلاب بشود به آن مقصود رسید. در اعتقاد ایشان هیچ تزلزلی به وجود نیامده بود، اگر غیر از این بود در آخرین سفرش به جبهه نمی رفت و ملزم نبود که به جبهه برود و ملزم نبود که پروا نکند و به روی مین برود. آوینی همواره به عدل فکر می کرد. برای او اسلام، دین مهر و محبت و صلح بود و کسانی که معتقدند اسلام دین خشونت و جنگ است، ایشان به این مسئله معتقد نبود. جنگی که ما داشتیم، جنگی نبود که ما شروع کرده باشیم؛ چون ما تجاوز نکرده بودیم. ما حتی با اسلحه که دفاع نمی کردیم، ما با وجود فرزندان این ملک از کشورمان دفاع کردیم. بنابراین نمی توان گفت او مرد جنگ بود و در جبهه بود، بلکه او در کار دفاع بود. برای من توجیه آن مشکل است، شاید ایشان امید آن را داشت که فکر، علم، فرهنگ یک توسعه سریع و جهش و جوششی داشته باشد که عالم را تحت تأثیر قرار می دهد. آن روزها می گفتیم صدور انقلاب، حالا از صدور انقلاب حرف نمی زنیم. صدور انقلاب یعنی چه؟ یعنی این تفکر دینی، تفکر اسلامی، باطن اسلام چنان جوشش و جنبشی داشته باشد که آثار و ثمرات آن به همه جهان برسد و در همه جهان نمود داشته باشد و توسعه پیدا کند. چیزی که ممکن است موجب این تفسیر شده باشد، این است که نظر آوینی این بود که ما باید در مورد مسئله توسعه فکر کنیم و حتما باید در باب توسعه تأمل کنیم که چه توسعه ای می خواهیم و چه توسعه ای نمی خواهیم. توسعه غربی است یا غیرغربی. اگر توسعه غیرغربی داریم، مبنای این توسعه چیست؟ من فکر می کنم این که انواع توسعه وجود دارد، حرف غلوآمیزی است، وهم است، خودفریبی است، نمی دانم. توسعه، توسعه تکنیک است. اگر توسعه ای غیر از این سراغ دارید، عنوان کنید. ما هر وقت از توسعه می گوییم، منظور توسعه تکنیک است. توسعه یعنی وسایل و امکانات داشته باشیم. خیابان، بهداشت، مدیریت داشته باشیم که همه این ها توسعه تکنیک است. این که در این کشور به این صورت و با این برنامه اجرا می شود و در کشور دیگر با برنامه دیگری اجرا می شود، این مثلا توسعه مالزی است یا توسعه اندونزی به این صورت است. توسعه در همه جهان یکی است، توسعه چین توسعه کره است، حتی چین از کمونیستش اسم نمی برد، توسعه یکی است. بنابراین ما توسعه های مختلف داریم. ما توسعه ای به جز توسعه تکنیک نمی شناسیم. مثلا می گوییم علم که ایدئولوژیک نیست، علوم انسانی مثلا ایدئولوژیک است. علم سکولارترین چیز موجود است. من نفی نمی کنم، چون سکولار چیزی نیست که آن را نفی کنیم. مثلا شما در کوچه بستنی می خورید، دارید چه کار می کنید؟ کار سکولار انجام می دهید؛ نه حرام است، نه حلال است. سکولار که همیشه بوده، «سکولاریسم» مورد بحث است. سکولار باید غالب باشد. مباح که ما داریم. مسئله این جاست که اباهه حکومت کند؟ اباحه که حق است. مثلا من الان قرار است چای بنوشم که نه حلال است، نه حرام؛ نه مستحب است، نه مکروه؛ بلکه مباح است. این سکولارترین چیز عالم است، چون از اول می گوید هیچ چیزی دخالت ندهید. در روشش می¬گوید، نه دشمنی را دخالت دهید، نه محبت را دخالت دهید و... حق ندارید چیزی را دخالت دهید. بنابراین این طور نیست که فیزیک با جامعه شناسی فرق داشته باشد. فقط در جامعه شناسی چیزهایی می بینید که با دین سازگار نیست. یعنی شما در جامعه شناسی نظری می بینید که خیلی با دین یا سیاست دینی هم خوانی ندارد. شهید آوینی به توسعه فکر می کرد. کسی که می گفت این جهان، جهان تکنیک است. می خواست به توسعه ای بیندیشد که این توسعه، توسعه عالم اسلامی باشد نه این که بگوییم توسعه تکنیک باشد. اما ما نمازمان را می¬خوانیم و روزه¬مان را می گیریم و به حج هم می رویم، بلکه توسعه ای داشته باشد. توسعه عالم اسلام باشد که این توسعه مستلزم یک زندگی مقتدر، قانع، توأم با محبت و دوستی و همدلی و همزبانی بود. اگر گاهی می بینید چنین چیزی نیست، مثلا خیابان ما همان هست که بوده یا اداره ما همان هست که بوده، بیمارستان ما همان است که بوده، بازار ما همان است که بوده و... مسلما از سردرد شکوه و گله می کرد. ممکن است این حمل بر این شود که او از فکرش منصرف می شود، ولی این گونه نبود. من با خودم قیاس می کنم و الان فکر می کنم که اگر ما بخواهیم در جهان، جمهوری اسلامی را بسط بدهیم، اولین کاری که باید انجام دهیم این است که سازمان کشور خود را اصلاح کنیم و کشور خود را به کشور نمونه ای تبدیل کنیم. دادگستری نمونه، بهداشت نمونه، آموزش و پرورش نمونه، بهترین مدرسه را داشته باشیم، بهترین خیابان و بهترین بیمارستان را داشته باشیم که این مدل جمهوری اسلامی است و اگر قرار باشد نظم ما با نظم هند، چین و افغانستان فرقی نداشته باشد، این نمی شود جمهوری اسلامی. بنابراین وقتی کسی از گله و شکوه آوینی صحبت می کند، این گله و شکایت، گله گذاری نظری نیست. در نظر آوینی هیچ تحول و تغییری نیست. در مقالات و در نوشته های ایشان هیچ اثر تغییری نیست. بعضی ها می گویند شاید به صورت شفاهی است، شفاهی یعنی این که چرا این جا این طوری است؟ چرا آن جا آن طوری است؟ چرا این کار شده؟ چرا آن کار نشده؟ و... این مطالب است. یعنی توقع داشتید آوینی از هیچ چیز انتقاد نکند؟ و به هر کاری که می شود و هرچه واقع می شود، رضایت دهد؟ خب طبیعی است که این طور نبود. اگر قرار بود این طور باشد که صاحب بصیرت و نظر نبود، فیلم ساز نمی شد. آدمی که می خواهد فیلم بسازد، باید دقایق و ظرایف را مشاهده کند. او هم دقایق و ظرایف را می دید و درد و آرزو داشت. ببینید وقتی شما فرزندی دارید که مدرسه می رود و درس نمی خواند، نگران می شوید و با او صحبت و بحث می کنید. آیا معنی اش این است که شما به فرزندتان علاقه ندارید؟ خیر، این طور نیست. رابطه پدر و فرزندی در این مورد درست نیست. اما رابطه ما و جمهوری اسلامی رابطه تعلق است. ما متعلق به کشور و انقلاب هستیم، ولی این تعلق داشتن به این معنی نیست که تصدیق کنیم هرچه انجام می شود، درست است. یک نظر معتزلی است، یک نظر اشعری. مثلا بیاییم اشعری انقلاب شویم و بگوییم درست آن کاری است که واقع می شود. خب معتزله انقلاب شویم می گوییم این جا این طور باید بچرخد، آن جا آن طور باید بچرخد. نه این که هر طور چرخید و هرکس در هر نظام و سازمانی هر عملی انجام داد، بگوییم درست است و من در این صورت وفادار هستم. خیر، من وفادار نیستم. من وقتی وفادار هستم که فکر کنم و بسنجم و پس از سنجش بگویم درست است یا نادرست است. این جا همه معصوم و خوب و بی گناهند، اصل این است و درست است. اما همه این هایی که خوب هستند و حسن نیت دارند، کارهایشان را درست انجام می دهند؟ در صورتی که بی تجربه ترین افراد در سیاست هستند، این نامش ساده لوحی است و اسمش فهم و درک و اعتقاد و دلبستگی نیست. بنابراین من در این مسائل با آوینی بحث می کردم، ولی هرگز ناامیدی و خستگی در زبان او ندیدم. در انتقاد از او تندی و قهر ندیدم. گواهی می دهم وقتی آوینی ایده آل جمهوری اسلامی را در نظر می آورد، یعنی مدینه الاسلام را در نظر می آورد؛ مدینه الاسلام، مدینه ای بود که در آن مهر و محبت حاکم بود و هر کسی وظیفه خود را به درستی انجام می داد. اداره، اداره خوب بود. مدرسه، مدرسه خوب بود. خیابان، خیابان خوب بود. بازار، بازار خوب بود. اساس فکر ایشان این بود. چیزی که هر دو در آن مشترک بودیم و گاهی ایشان نوشته و من گاهی به بعضی از دوستانم در جمهوری اسلامی می گفتم، این بود که بیاییم طرحی از جمهوری اسلامی در بیندازیم که آینده ما این است و به سمت چنین آینده ای برویم. فکر آوینی هم این بود که وظیفه اول ما این است که اگر بتوانیم، طرح جمهوری اسلامی را درست کنیم که من به یکی از بزرگان کشور گفتم و ایشان گفتند خودتان در این زمینه فکر کنید، این کار آسانی نیست. طراحی عالم دیگری برای این عالم کار آسانی نیست. ولی توجه کنید که این اول هر تاریخی بوده است. افلاطون طرح عالم آینده خود را برانداخت و در کتاب جمهوری و در کتابهای دیگر، فارابی در آغاز فلسفه اسلامی آرای اهل مدینه فاضله را نوشت و مدینه فاضله را طراحی کرده و در ابتدای راه ساخت، اگر به شما بگویم صدها کتاب در طراحی جامعه جدید نوشتهشده که تقریبا عناصر اصلیاش مشترک است غلو نکردهام. از مدینه خورشید کامپلانا و کتاب لئو آتلانتیس فرانس بیکن بگیرید بیایید تا قرن 18 و 19 تا مارکس و قبل از مارکس. نه تنها در نوشتهها، بلکه در ادبیاتهایشان در شعرهایشان. جامعه جدید وقتی ساخته میشود که شما طرحی داشته باشید و مردم هماهنگ بشوند برای اجرای این طرح. اگر چنین طرح، طرح مشترکی نباشد و طرح مشترک دلها و دستها را هماهنگ نکند برای رفتن به مقصد. خوب زحمت کشیده میشود، نیرو مصرف میشود و مقصد همچنان دور میماند. من مشاهده میکنم که ما نتوانستیم چنین طرحی داشته باشیم. ما که جهان آینده را در نینداختیم، فقط فکر کردیم، راهی میرویم. راه دین و معرفت که به مقصد میرسد. این درست است ولی این برای فرد مؤمن است. وقتی صحبت از آینده و ساختن آینده میشود، این طرح هم تحقق پیدا میکند. ما بهدنبال این طرح نرفتیم و شاید اگر گله و شکایتی بوده از زبان آوینی، این بود. ولی بازهم من میگویم که چنین گلهگذاری و شکوه و شکایتی از شهید آوینی ندیدم.
*آیا شما اولین برخوردی که با شهید آوینی داشتید و با ایشان روبهرو شدید را بهخاطر دارید؟
قبل از انقلاب درست یادم نیست که ایشان را دیده باشم اما بعد از انقلاب یکی از دوستان ما را به مجله سوره دعوت کرد.
*آیا آنموقع مسئولیت داشتید؟
در دانشگاه تهران تدریس میکردم.
*آیا شهید آوینی را میشناختید؟ مدخل شناختتان از ایشان چه بود؟
سن من از ایشان بیشتر بود، من آن زمان در تلویزیون و بیشتر در رادیو سخنرانیهایی داشتم، که مطالبی میگفتم و پخش میشد و مخالفین و موافقین داشت. شاید آشناییهای فکری ما با هم از سخنرانیها و مجله سوره بود. ایشان من را از طریق یکی - دو نوشته یا سخنرانیها شناخت و من هم از طریق مجله سوره با ایشان آشنا شدم. وقتی همدیگر را دیدیم از دور همدیگر را میشناختیم.
*شما گفتید که شاید قبل از انقلاب هم همدیگر را دیدید؟ احتمال دارد در کلاسهای دکتر فردید یا جای دیگر این دیدار رخ داده باشد؟
خیر - آقای فردید قبل از انقلاب سخنرانی نداشت. فکر نکنم در کلاس دکتر فردید همدیگر را دیده باشیم. من و آوینی هیچوقت در مورد دکتر فردید صحبتی نکردیم.
*آیا شما معتقد هستید که بحثهای مطرح شده راجع به نسبت شهید آوینی با افکار دکتر فردید، ابتدائا بعد از شهادت ایشان مطرح شده و تا قبل از آن شما چنین چیزی نشنیده بودید که ممکن است شهید آوینی هم جزو محفل ایشان بودهاند؟
به صراحت میگویم چنین چیزی نبوده. چیز دیگری که باید گفته شود این است که اندیشه پست مدرن که حالا خیلی از آن حرف میزنند بدون اینکه اسم پستمدرن داشته باشد از دکتر فردید است. نقد عالم غربی و طرح عالم غربی و طرح اینکه غرب چیست؟ و غربزدگی چیست؟ و توضیح این مطلب که این کار دکتر فردید است. خیلی از افراد این را تصدیق میکنند که این طرح از فردید بوده. اما از حرفهایی که فردید میزند طرفداری نمیکنند. اما اینکه آن را مطرح کرده از اوست. اگر فردید کاری انجام نداده بود که اینقدر اسم نداشت.
*اساس پرسش در ماهیت غرب از ایشان است؟
بله - طرح مسئله پستمدرن اصطلاحش از قبل بوده و در دهه هفتاد مطرح شده بود اما اینکه در هیئت فلسفی قرار بگیرد در دهه 70 اینطور شد و فردید خیلی قبل از آن مسئله غرب و غربزدگی را مطرح کرده. اگر از این لحاظ میگویید، آوینی تحت تأثیر فردید بوده، من هم تحت تأثیر فردید بودهام. آیا گناه است که آدم چیزی را از کسی آموخته، پنهان کند و بگوید نیاموختهام یا مثلا مخالف سیاسیاش باشد. منکر فلسفهاش هم شود، اینکه درست نیست. ولی این آموختهها مسلما از فردید است و حتما در فکر شهید آوینی تأثیر داشته. اما اینکه بگوییم هرچه شهید آوینی نوشته گفته فردید است، خیر اینطور نبوده. چون فردید حتی نوشتههای من را هم تصدیق نمیکرد. یادم هست هنگامیکه در جایی سخنرانی داشتم و در روزنامهها چاپ شد با عنوان «سیاستزدگی صد ساله»، مرحوم فردید داد و فریاد زد که سیاستزدگی لفظ بیخودی است، اینطور نیست که شهید آوینی از فردید بپرسد و تأیید او را بگیرد و مطلب بنویسد یا سعی کند هرچه که فردید گفته بنویسد. ایشان فهم خودش را مینویسد منتها این فهم تحت تأثیر فردید بوده است.
*با توجه به اینکه دکتر فردید نوشتهای بهصورت کتاب ندارد و مطالبی که از ایشان باقی مانده تنها متنهای سخنرانی و کلاسهای درس ایشان است. پس مصدر این تأثیر در کجا خواهد بود؟
سئوال خوب و مشکلی پرسیدید - حرف فردید مفصل نبود. نه اینکه حرف تکراری میزد اما همیشه با اجمال حرف میزد. اگر کسی اهلش بود میتوانست در یک مجلس هم صحبتهای او را بگیرد. ممکن است شهید آوینی یک روز به دانشکده ادبیات رفته و سخنرانی دکتر فردید را گوش کرده. برخی مستعد هستند وقتی چیزی گفته میشود بگیرند و منتظر شنیدن حرفی هستند توجه داشته باشید که این تأثیر فکر بر اشخاص، مکانیکی نیست که هر متفکری بتواند در هر کسی تأثیر گذارد. هر کدام از ما انتظار چیزی را میکشیم، من اولین جلسهای که در کلاس دکتر فردید حاضر شدم، بدون غلو به شما بگویم که هیچچیز از گفتارش نفهمیدم. هنگامیکه بیرون آمدم اگر کسی از من میپرسید او چه گفت، هیچچیز نمیتوانستم بازگو کنم. اما فکر میکردم که او درد من را بیان میکند یعنی یک خلجانی در وجودش است که در وجود من هم هست که مایل شدم و بعدها چیزی از ایشان دریافتم. راه و فکر و نظر من بهطور کلی در همه زمینهها متفاوت با دکتر فردید است. اگر الان زنده بود و همانطور مانده بود و نوشتههای من را خوانده بود حتما آنها را رد میکرد مثلا اگر مقاله من را در مورد توسعه یا علوم انسانی میخواند مطمئن باشید بهشدت رد میکرد. با قهر مطلق رد میکرد. من خیلی چیزها از دکتر فردید آموختم. در حد دستگیری است وقتی آدم راه را گم کرده و شخصی میآید دستش را میگیرد و آن فرد در راه خودش قرار میگیرد و میرود. سئوالی که پرسیدید برای من مشکل است پاسخ دهم چون از رابطه فردید و شهید آوینی اطلاعی ندارم شاید اگر از اخوی ایشان بپرسید بهتر بتوانند پاسخ دهند. ما هیچگاه راجع به فردید با هم بحث نمیکردیم.
*سال آخر که روابطتان با شهید آوینی بیشتر شد، سطح این رابطه به چه صورت بود؟
بهطور متوسط هفتهای 5-6 ساعت همدیگر را میدیدیم.
*آیا این زمان به صحبت و دیالوگ میگذشت یا کارهای اجرایی؟
هر دو - دو نفر وقتی با هم همدل و همزبان هستند، فقط با هم کار اداری و اجرایی انجام نمیدهند، درد و دل میکنند، بحث میکنند و در عین حال به کار مجله هم میپرداختیم. شاید آدم در اینگونه مسائل دچار توهم شود اما آخرین دیدار به اینگونه بود که من به شورای انقلاب فرهنگی میرفتم و ماشین نداشتم. ایشان مسیرش آنطرف نبود ولی گفت من میرسانمت. من هم سوار ماشین ایشان شدم و در خیابان فلسطین از ماشین پیاده شدم. موقع خداحافظی ایشان هم از ماشین پیاده شدند. من توقع نداشتم در جای نامناسب و پر ترافیک پیاده شود. ایشان پیاده شد و خداحافظیای کرد که آنوقت من معنیاش را نفهمیدم. بعد از شنیدن خبر شهادت ایشان، فکر کردم که این خداحافظی عجیبی بود. ممکن است به دل کسی افتاده باشد، اشارتی بوده که به سوی ما بیا که به این صورت از دوستش خداحافظی میکند گویی که دیگر قرار نیست در این دنیا همدیگر را ببینند.
*خبر شهادت را چطور شنیدید؟
فکر کنم یکی از دوستانم تلفنی به من گفت.
*بهنظر شما شهید سید مرتضی آوینی چقدر از فلسفه میدانست؟
ما در کل فلسفه جدید که از 50 سال پیش آشنا شدیم، دیگر مثل حوزویها و غربیها فلسفه نمیخوانیم. حوزویها اول از یک متن ساده شروع میکنند مثلا از شرح منظومه سبزواری شروع میکنند بعد کتاب شفا میخوانند و... یعنی ترتیبی است و متن فلسفه را میخوانند. الان نمیدانم اما در اروپا و آمریکا هم در یک زمانی به این صورت بوده که دانشجویان موظف بودند که متون فلسفه را بخوانند. استاد نمیآمده متن را تدریس کند. اگر هم متن را درس میداده شرح میکرده و سریع میگذشته. ما کمتر از این روش پیروی کردیم بیشتر مجمل مجمل خواندیم، تاریخ فلسفه خواندیم، 10 صفحه راجع به دکارت خواندیم، چند صفحه راجع به هگل خواندیم، چند برگ در مورد کانت خواندیم. پراکنده خواندیم. اصلا رسم فلسفه جدید خواندن ما که حالا دارد بهتر هم میشود. اینطور نبود که متن بخوانیم و از پایه بخوانیم گاهی هم از آخر شروع کنیم. یکی از اساتید که تاریخ علم درس میداد، از معاصر درس میداد و به گذشته میرفت. ما هم گاهی از فلسفه معاصر شروع میکنیم چون چشم و دل ما را میگیرد بعد ناگزیر به گذشتهاش میرویم. آوینی فلسفه نخوانده بود چون شما نباید از مهندس معمار توقع فلسفه خواندن داشته باشید. اما به سمت فلسفه کشیده شد و خودش میخواند و صاحب مطالعه بود. مثلا ممکن است نام کتابی را بگویید که من اسمش را نشنیده باشم یا اسمش را شنیده باشم، اطلاعی در مورد آن کتاب نداشتته باشم پس سکوت میکنم ولی شهید آوینی اینگونه نبود که وقتی از فلان کتاب فلسفه بحث میکردیم، از فلان شعر بحث میکردیم او ناآگاه و بیاطلاع باشد. او خودش اهل مطالعه بود و کتاب خوانده بود، خودآموخته بود. کلاس فلسفه نرفته بود، استاد فلسفه ندیده بود اما خودآموخته بود وقت ایشان محدود بود ولی فلسفه میدانست و خوانده بود حتی قبل از انقلاب هم، چون به ادبیات علاقه داشت. فلسفه جدید از طریق ادبیات و حقوق به کشور ما آمده است. آنجا هم یک مقدار اطلاعات داشت.
*شهید آوینی چگونه مردی بود؟
مرد فکر و فضیلت، مرد مردانه، خیلی صفات خوبی داشت. یکرنگی داشت، دورویی و تملق و ریا در او ندیدم. اگر در جایی میبینید مثلا به من یا هر کس دیگری لطف بسیار داشته آنچه نظرش بوده انفاق کرده.
*استاد خاطرهای از ایشان دارید که با بررسی آن لطافت و یا دلتنگی نسبت به شهید آوینی در ذهن شما تداعی شود؟
تنها مطلبی که هست این بود که روزی به او گفتم مجله را نمیدانم چهکار کنم، گفت: شما کاری انجام ندهید، من کار را انجام میدهم و نگران نباشید و البته این لطف ایشان بود و خودش کار بسیاری داشت که نمیتوانست به آن بپردازد. چون ناتوانی من را میدانست گفت من این کار را انجام میدهم. به هر حال او این مجله را که 15 سال انتشار پیدا کرد شروع کرد و راه انداخت. اگر او شروع نمیکرد من نمیتوانستم جمع و جور کنم. اما خاطره خاصی خاطرم نیست. زندگی ما، زندگی دوستانه و صمیمانهای بود که هیچ حادثهای در آن نبود هیچگاه اختلافی بین ما بهوجود نیامد. شهادت ایشان شوک و تکانی درون من بهوجود آورد و ضایعه بزرگی بود و یادآوری خبر شهادت ایشان حس عاطفه من راتحریک میکند. یکبار آقای افخمی گزارشی داشتند در مورد کار فیلمسازی ایشان که مطالب جالبی در آن بود. به رسالهای که راجع به فیلمساز نامدار هیچکاک نوشته توجه کنید. مطالبی در آن هست که میتواند برای سینماگران ما بسیار مفید باشد. شهید آوینی «یافت» داشت در فلسفه، سینما، سیاست و در ادبیات
دریافتPDF
عنوان: مرد فکر و فضیلت
دکتر داوری اردکانی رضا داوری اردکانی در سال 1312 در اردکان یزد به دنیا آمد و تا پایان دوره اول متوسطه در آنجا به مدرسه رفت. در سال 1330 از دانشسرای مقدماتی اصفهان دیپلم گرفت و در مهرماه همان سال به استخدام وزارت فرهنگ (وزارت آموزش و پرورش فعلی) درآمد و چندین سال در مدارس شهرهای اردکان، اراک، قم و تهران تدریس کرد. در سال 1334 برای تحصیل به دانشگاه تهران وارد شد و در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و در سال 1346 به اخذ درجه دکتری نائل آمد. او در 1362 به درجه استادی فلسفه در دانشگاه تهران رسید. مهمترین آثار او عبارتند از: «فلسفه در روزگار فروبستگی»، «نگاهی به تاریخ فلسفه اسلامی»، «عقل و زمانه»، «سیاست، تاریخ، تفکر»، «درباره علم»، «درباره غرب»، «فلسفه در بحران»، «فلسفه، سیاست و خشونت»، «ما و راه دشوار تجدد»، «رساله در باب سنت و تجدد»، «فلسفه معاصر ایران»، «فلسفه و انسان معاصر»، «فارابی، فیلسوف فرهنگ»، «اندیشه و تمدن غربی»، «سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر»، «فرهنگ، خرد و آزادی»، «دفاع از فلسفه»، «وضع کنونی تفکر در ایران»، «اوتوپی و عصر تجدد»، «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» و نظایر آنها.